و خدا !
و حسي كه هنوز جاريست
و شعر ، شاعر ، خط هاي سفيد دفتر
و نسيمي كه ميگردد در كوچه كوچه هاي دل تنگ خاطرات
و تو ای دوست !
ای معنای من !
ای سیاهی شب را مات و مبهوت
خوابم بیای ، که چشمانت را باریدم بر گرد و غبار رفته هایی رفته
و من ، تو ، خدایی که بودش
صدای سکوت را میشونی ؟
آرامشش را تو هم دیدی ؟ ! ! !
می آید از نو بارها ، وقتی که ترکم میکند
آرام و بیصدا